صفحات

۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

هجوم آدرنالین ۲

نکته ی ظریفی رو بخاطر آوردم.
تا کمتر از یک ماه پیش من آدم ولگردی بودم که تقریبا همیشه یک زندگی عادی و بی دردسری داشته نه چیز زیادی بدست آورده و نه چیز زیادی از دست داده و نه به هیچ کدوم از اینها نزدیک شده...
ولی الان دیگه وضعیت خودمو کاملا با اون آدم کمتر از یک ماه قبل متفاوت میبینم نمیدونم چرا به این سرعت باید یه همچین فکرای بلند بالایی بکنم ولی الان انگار قراره اتفاقای مهم و خاصی توو زندگیم بیفته! شاید چون این نزدیک شدن به اتفاق ها نزدیک شدن به آرزوهایی هستش که همیشه در ذهن داشتم که از دوران هنرستان٬ آخرهای هنرستان دقیقا برام مثل یک آرزوی دست نیافتنی شروع شده بوده و بهمین شکل هم ادامه پیدا کرده بوده... 
موقعی که میخواستم کنکور بدم توی سایتهای مختلف درباره ی پذیرش تحصیلی از آلمان گشته بودم و با چند نفری صحبت کرده بودم و فهمیده بودم که یک قبولی توو کنکور سراسری دانشگاههای ایران میتونه راه رفتن من رو باز کنه! اما من اونموقع سنی نداشتم هیچکسی هم باورم نمیکرد فکر میکردن دارم مسخره بازی در میارم کی دلش میخواست خودشو درگیر من کنه کی دلش میخواست کمکم کنه من کارامو بکنم و برم؟ هیچکس کمکم نکرد. چون یه مدرک قبولی از کنکور الکی میخواستم یه دانشگاه پرت قبول شدم ولی نرفتم!‌ چشم انتظار این بودم که بیان و من رو با همین مدرک بفرستن آلمان...
ولی نشد!‌ یک سال عقب افتادم... یک سال دیگه هم قبول نشدم!‌ شد دو سال! دفعه ی بعد یک شهر بزرگ قبول شدم!‌ یکی از بهترین و معروف ترین دانشگاههای ایران. ولی با شور و علاقه شروعش کردم و با بی علاقگی ادامه اش دادم و بلاخره با کلی مشروطی و نمره ی کم قبولش شدم. ولی حالا... قراره با همین مدرک برم از دانشگاههای آلمان پذیرش بگیرم و برم اونجا...
برم جایی که میتونم زندگیم رو بکلی متحول کنم. فک نمیکنم این یه اتفاق ساده و معمولی توو زندگی باشه پس شاید واقعا طبیعی باشه که فک میکنم زندگیم داره یه معنی خاصی پیدا میکنه.

بیست و هشتم نوامبر سفارت دوباره یه وقتی رو باز میکنه که وقت مصاحبه بگیریم برای ماه ژانویه.
ماه ژانویه باید مدارک رو ببرم سفارت و باهاشون مصاحبه کنم و اگر قبولم کردن دو ماه دیگه یعنی اوایل اسفند ویزام حاضر میشه.
یعنی میشه؟

۲۵ نوامبر


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر