صفحات

۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

I`m So Fucked Up!

آدمي كه حرفشو نتونه جاي بهتري بزنه، مياد اينجا مينويسه!
حوصله ي دلتنگي و اين مسائل رو كه ندارم، و الا بهش ميپرداختم حسابي! پير شدم براي اون مسائل!
اما احساس بدبختي و بازندگي رو كجا و چجوري حل كنم؟ برام قابل هضم نيست، خيلي وضعيت افتضاحي دارم! خيلي!
بد آوردم، و ديگه توان بلند شدن و جنگيدن رو ندارم، احتياج به زماني براي بازيابي خودم دارم اما وقتم كمه!
بايد براي امتحان آلماني ام تمرين كنم، ولي حس و حال شو ندارم. بد آوردم! نمره ي يكي از درسهام رو نياوردم! علي رغم اينكه تلاش زيادي براش كردم اين آخري ها! و بعيد نيست بقيه رو هم بهمين شكل گند بزنم... خسته ام
...

20 ژوئن

۱۳۹۱ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

Sweet Jesus Mother Of God!


عنوان پست رو میبینید؟ هیچوقت فکر کردید که چه عبارت مسخره و احمقانه ایه؟
بای د وی... برنامه ریزی منسجمی کردم برای انجام کارهام تا شاید بتونم به همه اش برسم.
اولین کار و مهمترین کار اینه که خودمو به امتحان آلمانی برسونم و خودمو براش آماده کنم. یه کتاب مخصوص آمادگی توی اون امتحان (امتحان ب1) گرفتم و قصد کردم تا آخرش بخونم و تمرین کنم و باید موفق بشم! که خوشبختانه حدود 100 صفحه هم بیشتر نیست! اون کتاب اصلی ب1 که حدود 250 صفحه بود رو در عرض یکی-دو ماه تموم کردم! این دیگه نباید زیاد کار داشته باشه.
کار بعدی که امروز باید برم سراغش, ترجمه ی مدارکم هست, و پرینت فرم پذیرش دانشگاهها و البته تهیه و تنظیم سی وی (در قالبی که دانشگاه پسند کرده ان). این از این.
میخوام یک آهنگی رو هم که این روزها - نمیدونم چرا - زیاد بهش گوش میدم رو بزارم اینجا, شاید قبول خاطر واقع بشه.


ژوئن 19

۱۳۹۱ خرداد ۲۷, شنبه

تصمیم کبری - مهمان لبنانی


خب بلاخره حس نوشتن پیدا کردم... اگرچه احساس میکنم وقتم تنگه و باید به کارای مهم تر دیگه ای که دارم برسم ولی خب نوشتن هم کمک زیادی به افکار آدم و جمع و جور شدنش میکنه! 
مهم ترین کاری که بعد از امتحانات ام باید انجام بدم اینه که بشینم و برای امتحان آلمانی 16 اُم ماه دیگه تمرین کنم و همزمان بگردم برای دانشگاههای دیگری برای پذیرش! فعلا تونستم یکی پیدا کنم که شرایط خوبی داشته... و همزمان مدارکمو باید برای ترجمه ببرم و همزمان باید مدارک دیگه مو هم آماده کنم... اینهمه کار کم نیست اما من خودمو دارم کم نشون میدم. وقتی خونه ام دلم میخواد بشینم پای لپ تاپ و اپیزود های اول فرندز رو جلو-عقب ببرم یا فول متال آلکمیست رو بهمین شکل ببینم و یا خلاصه سرمو با همچین چیزایی گرم کنم, بهتر ئه بگم وقتمو با چنین چیزای تلف کنم! باید کلی کتاب بخونم, ولی خب اینکارم نمیکنم چون کارای مهم تری دارم ولی کارای مهم ترم رو هم انجام نمیدم, چون که از امتحانات خسته و کوفته اومدم بیرون و میخوام لم بدم و بیخیال, وقتمو تلف کنم...
باری!
امروز به منزل یکی از آشنایان رفتم. دایی ام, قرار بود از افغانستان برگرده و ببینمش که شب دوباره پرواز داره به شهری دیگر. در این اثنی, آن آشنایم, مهمانش سر رسید؛ زنی لبنانی بود به اسم "نادیا"! پر از ذوق و علاقه و متأسفانه "مسلمان - شیعه" ولی من مشکلی با کسی ندارم تا وقتی کسی با من مشکلی نداشته باشه و بسیار هم از بودنش خوشحال شدم, حس خوبی به آدم می داد. بقیه نمیتونستن باهاش ارتباط برقرار کنن, چون کسی انگلیسی یا عربی یا فرانسوی حرف نمیزد و من مجبور بودم حرف هاش رو برای دیگران و حرف دیگران رو براش ترجمه کنم, خوب و جالب بود! تا بحال زنی عرب و خوش ذوق و سرزبان و مهربانی از نزدیک ندیده بودم.
تا اینجا, روز نسبتا خوبی بود.

16 ژوئن

اولین حرف

بعد از اینکه “عطسه های یک قلم” قبلی, فیلتر شد, وبلاگ نویسی من هم گوشه ای کز کرده و افلیج به نبود خودش ادامه میداد… و راستش, قلم من هم دیگر یارای نوشتن نداشت.

تا همین الان که یکی از هزاران وبلاگم رو زنده کردم و بعد از ساعت ها و لحظه های مدیدی شروع کردم به نوشتن, و حرف برای گفتن زیاد دارم! اینکه از کجا شروع کنم مهمه یا مهم نیست, نمیدونم؛

…این مهمه که تا عمر دارم, وقت دارم برای نوشتن, و خواهم نوشت, خیلی خیلی جدی, خیلی خیلی خفن

با سلام

این ترانه هم تقدیم به اولین یارها