صفحات

۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

خواب من و سگ و خرس

دیشب خوابی دیدم!
خواب دیدم من و دوستم و یک دخترک که نمیدانم از کجا و چرا همراه ما بود و یک آدم دیگر که دورادور میشناختمش بودیم.
خواب قطع و از صحنه ی دیگری آغاز شد: دوستم سگ شده بود, آن آدم دیگر خرس شده بود و ظاهراً سر اینکه چه کسی دخترک را بردارد یا چیزی شبیه به این, مثل طرفداری و حمایت دوستم از دخترک و حمله ی آدمی که خرس شده به دخترک؛
یادم هست میدانستم که دوستم در مقابل خرس یارای جنگیدن و سر پای ایستادن را ندارد, پس خودم هم وارد جنگ و دعوایشان شدم! اما به زودی دریافتم که من هم با دستان خالی و نشان دادن دندانهایم مثل خود خرس, نمیتوانم نه بترسانمش و نه آسیبی بهش وارد کنم.
دویدم به دور و اطرافم نظر انداختم که چیزی برای ضربه وارد آوردن بهتر پیدا کنم, یک قطعه چوب پیدا کردم و فاصله ی بیست متری را با بدنی با هجوم آدرنالین و ترس و هیجان طی کردم و تا به آنها رسیدم دیدم عده ای گرگ آنها را که زخمی شده بودند سوار موتورهایشان کرده بودند و در حال فرار بودند! من دخترک را برداشتم و سمتشان در جاده دویدم! از آنها رد شدم که مبادا فکر کنند من نسبتی با آن سگ و خرس دارم! جایی که توقف کردند, روستایی بود آشنا, جایی که قبلاً رفته بودم! از دور آنها را دید میزدیم! من و دخترک. وارد روستا شدند, بعد از مسافتی راه, به جایی رسیدند پر از درخت و علف و یک کلبه در وسط آنها! هوا رو به تاریکی می گذاشت, از پنجره های کلبه, نور و دود و صدای نامفهومی بیرون میآمد... که ناگهان از خواب پریدم.
و احتمالا خرس و دوست من را تا حالا تکه و پاره کرده اند....ء