صفحات

۱۳۹۱ خرداد ۲۷, شنبه

تصمیم کبری - مهمان لبنانی


خب بلاخره حس نوشتن پیدا کردم... اگرچه احساس میکنم وقتم تنگه و باید به کارای مهم تر دیگه ای که دارم برسم ولی خب نوشتن هم کمک زیادی به افکار آدم و جمع و جور شدنش میکنه! 
مهم ترین کاری که بعد از امتحانات ام باید انجام بدم اینه که بشینم و برای امتحان آلمانی 16 اُم ماه دیگه تمرین کنم و همزمان بگردم برای دانشگاههای دیگری برای پذیرش! فعلا تونستم یکی پیدا کنم که شرایط خوبی داشته... و همزمان مدارکمو باید برای ترجمه ببرم و همزمان باید مدارک دیگه مو هم آماده کنم... اینهمه کار کم نیست اما من خودمو دارم کم نشون میدم. وقتی خونه ام دلم میخواد بشینم پای لپ تاپ و اپیزود های اول فرندز رو جلو-عقب ببرم یا فول متال آلکمیست رو بهمین شکل ببینم و یا خلاصه سرمو با همچین چیزایی گرم کنم, بهتر ئه بگم وقتمو با چنین چیزای تلف کنم! باید کلی کتاب بخونم, ولی خب اینکارم نمیکنم چون کارای مهم تری دارم ولی کارای مهم ترم رو هم انجام نمیدم, چون که از امتحانات خسته و کوفته اومدم بیرون و میخوام لم بدم و بیخیال, وقتمو تلف کنم...
باری!
امروز به منزل یکی از آشنایان رفتم. دایی ام, قرار بود از افغانستان برگرده و ببینمش که شب دوباره پرواز داره به شهری دیگر. در این اثنی, آن آشنایم, مهمانش سر رسید؛ زنی لبنانی بود به اسم "نادیا"! پر از ذوق و علاقه و متأسفانه "مسلمان - شیعه" ولی من مشکلی با کسی ندارم تا وقتی کسی با من مشکلی نداشته باشه و بسیار هم از بودنش خوشحال شدم, حس خوبی به آدم می داد. بقیه نمیتونستن باهاش ارتباط برقرار کنن, چون کسی انگلیسی یا عربی یا فرانسوی حرف نمیزد و من مجبور بودم حرف هاش رو برای دیگران و حرف دیگران رو براش ترجمه کنم, خوب و جالب بود! تا بحال زنی عرب و خوش ذوق و سرزبان و مهربانی از نزدیک ندیده بودم.
تا اینجا, روز نسبتا خوبی بود.

16 ژوئن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر