صفحات

۱۳۹۱ آبان ۲۹, دوشنبه

خاطره٬ آینده و حال!

یادم میاد چند سال پیش رو!
نه اینکه ذره ای علاقه داشته باشم به زمان گذشته برگردم - که هر روزشو که گذروندم خدا رو شکر کردم بلکه یه لحظه هاییش برام خوش و شیرین بوده که هنوز اونا رو به خوشی یاد میکنم...
این آهنگ رو من٬ نمیدونم شاید بتونم بگم ۷-۸ پیش از توی ماهواره از توی شبکه های اُنیکس یا مَجیک بود که میذاشت و میدیدم و هرموقع که این پخش میشد من از درون سر تا پام محو این آهنگ میشد! محو حس خوبی که بهم میداد. بهم حس اونجایی رو که میخوام باشم می داد! اونموقع البته ایده ی خاصی از این موضوع نداشتم ولی بهرحال منو جذب خودش کرده بود. حالا هم بعد اینهمه وقت وقتی بهش گوش میکنم میتونم به اونجایی که میخوام باشم و زندگی کنم فکر کنم. 
اسم آهنگ به آلمانی میشه زندگی. متن آهنگ هم خوب و دوست داشتنیه.
نمیدونم سالها بعد چه اتفاقی برام میفته!‌ برای من و زندگیم اما دلم میخواد تصمیم های درستی بگیرم که بعدا کمتر پشیمون بشم از اینکه چرا فلان کار رو نکردم٬‌ چرا نشنیدم و چرا کور بودم! زندگی مطمئنن خیلی سخت خواهد بود ولی مهم اینه که بشه بصورت یک بازمانده تووش باقی موند و لحظه های خوب رو فراهم کرد...
مسلما من نمیتونم برای همه ی جوانب زندگیم برنامه ریزی کنم بنابراین هر اتفاق خوب و یا ناگوار رو سعی میکنم قبول کنم٬ ازش لذت ببرم و یا براش راه حل و چاره ای پیدا کنم...
گاهی خیلی خسته میشم. از بودنم! و از عدم توانایی ام در انتخاب یک تصمیم! عصبانی میشم! می ترسم!‌ پاک می مونم که الان چه کنم؟! چپ برم یا راست! یا مستقیم یا برگردم؟
ولی چیزی که همیشه در خودم ستاییدم این بوده که بنحوی همیشه راه چاره یا راه فراری پیدا کردم.


۱۹ نوامبر 2012

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر