صفحات

۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

گشنگی٬ تنبلی٬ گوز٬ شقیقه

نمیدونم واقعا مشکل این رخوت و سستی من در چیه!
فقط یک حدس کلیدی و اساسی میزنم. فکر میکنم همه اش بخاطر گشنگی باشه!
من همیشه ی خدا گشنه ام! 
هیچ وقت نشده که با آرامش از سیری کامل یک گوشه بشینم و روزگارمو سپری کنم.
در بهترین حالت میدونستم که باید یک فکری برای یک ساعت دیگه ام بکنم که ضعف و گشنگی و سرگیجه و تعریق بهم هجوم میاره. اینه که وقت برای کارای دیگه نداشتم و ازون بدتر همیشه چیزی که میخوردم چیز لذیذ و خوشمزه ای نبوده و حالمو اصلن خوب نمیکرده بنابراین من ملول و خموده فقط سعی میکردم غر نزنم و یه گوشه بشینم فقط به بطالت بگذرم!
آره واقعا همین بوده همیشه مشکل رخوت و سستی من!
من آدم گشنه ای هستم.
گشنه ای که میدونه چی باید بخوره ولی چیزی برای خوردن پیدا نمی کنه!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر