صفحات

۱۳۹۴ آذر ۱۴, شنبه

این روزها

مدت های مدیدی بود. نمیدانم یک ماه؟ دو ماه؟ چند ماه است که میخواهم بنویسم٬ هر دفعه شور و شوقم کم و زیاد میشود٬ یادم میرود بنویسم٬ دست و دلم به نوشتن نمیرود و گاهی هم آخرش میرسم به سئوالات بنیادین سقراطی که خب حالا که چه؟ اصلا چه فایده ای قرار است داشته باشد نوشتن ام؟
ولی حس نوشتن که بیاید دلیل و مدرک به یک طرف میروند و آدم فقط میخواهد بنویسد.
دلم میخواست زودتر و مرتبط با موضوع روز و دغدغه ی روز ام بنویسم که اینهمه نوشته تلنبار نشود و از پس شرح اش بر نیایم. 
اخبار جدید زندگی ام یکی این بود که بعنوان هدیه ی تولد یک دف پوستی بنام صنم و ثبت نام دو ترم کلاس دف توسط دوستانم دریافت کردم. همیشه دلم میخواست سازی بنوازم و همیشه مجذوب و شیفته ی دف بودم. هیچ سازی به اندازه ی دف شور و هیجان نداشت و نمیتوانست مرا از جایم برخیزاند و مرا به جوشش وا دارد. و اما شروع کلاس... که مصیبت بود! باید یادم نرود! یادم نرود که بدانم به هرجایی که رسیدم از چه خان و هفت خانی براش گذشته ام. نمیتوانستم حتی دف را در دستم بگیرم٬ نمیتوانستم صدایی از آن در بیاورم٬ از هر ده حرکت چندتایش به زحمت و زور و ارفاق قبول میشد و حالا بخوبی میتوانم از پس آن دشواری ها برآیم و حقیقتا برای خودم جای تعجب است.
از اینها بگذریم. در این مدت توانستم بیزینسی کوچک ولی قابل توسعه یافتن را راه اندازی کنم و به یک جای قابل قبولی برسانم و این هم مایع شگفتی خودم است و فهمیدم واقعا میشود و اگر بخواهم٬‌ میتوانم به جایی که میخواهم برسم! بدون اغراق فهمیدم به هرجایی که بخواهم میتوانم برسم مساله ی اصلی فقط این است که واقعا بخواهم و برایم مهم باشد و برایش انگیزه ی کافی داشته باشم.
در این مدت اخیر هم جنبه های دیگری از شخصیت و توانایی های خودم کشف کرده ام و دارم به آنها و حتی به چیزهای جدیدتر از آن میرسم.
روزها اوقات زیادی را مشغول مطالعه ی بونسای٬ شیوه ها و روش های رشد آن٬ هرس کردن٬ قلمه زدن٬ شکل و فرم دهی به آن هستم و از اینکار لذت میبرم. و تقریبا هرروز فکر و ذکرم مشغول کاشتن درخت های مختلف و امتحان شیوه هایی که یاد گرفته ام روی درخت ها هستم. سعی میکنم گونه های جدید را پیدا کنم و بکارم و نتیجه اش را ببینم.
گاهی سعی میکنم عکاسی را جدی پیش ببرم و دوربین DSLR ای که گرفتم را هرز نکنم ولی بعد میبینم بهتر است از این فکر و خیالها نکنم آنقدر حس این جدی پیش بردن عکاسی در من نیست ولی سعی میکنم حداقل عکسهایی که میگیرم را بهتر از قبل کنم.
گاهی برخلاف گذشته٬ به این فکر میکنم که زندگی ام میتواند رنگ و بوی دیگری داشته باشد٬ مطبوع باشد و لذت بخش باشد. وقتی به آن فکر میکنم شرمنده نباشم و ناراحت نباشم که در آن بقدر کافی جولان نمیدهم. فکر میکنم این کارها٬ این دست به درخت و خاک زدن٬ دست به ساز زدن٬ تلاش کردن٬ یاد گرفتن٬ میتواند روحم را آرام کند. تلاطم اش را کنترل سازد و هر لحظه که فکرم رها میشود مرا منقلب نکند.
خودم را از تشویش ها دور نگه میدارم. مجادله نمیکنم. بحث های غیر ضروری را کنار گذاشته ام. سعی میکنم وقتی برای خواندن پیدا کنم. سعی میکنم اطلاعاتم را از محیط اطرافم بالا ببرم. دلم میخواهد وسیله ای اختراع کنم راهی پیدا کنم که بتوان با آن آب مصرفی خانه ها را تصفیه کرد. دلم میخواهد برای انسان ها اگر نمیتوانم مفید باشم برای محیط زیست مفید باشم.
 

۱۲ آخرین ماه میلادی و حوالی آذر ماه.

۱ نظر: