اینکه دیگران آیینه ی ما هستند حقیقت دارد. بدون وجود دیگران بدون داشتن تعاملات با دیگران تنها تصویری که میتوانیم از خودمان داشته باشیم تنها یک تصویر بدوی و انتزاعی بیش نخواهد بود. بهمین دلیل تنها راه یا شاید بهتر است بگوییم بهترین راه برای وصول بینشی درست نسبت به خودمان ارتباط و تعامل با دیگران است. اینگونه میتوانیم خودمان را در بازخورد با دیگران محک بزنیم٬ در امور مختلف خودمان را بیازماییم. در مهربانی کردن٬ عصبانی شدن٬ گذشت٬ کینه٬ تنفر٬ همکاری٬ همدلی٬ و یا حتی اینکه چه اخلاقی داریم؛ با چه چیز شاد میشویم و از چه چیز میرنجیم! همه و همه ی اینها با در ارتباط بودن با آدمهای مختلف برایمان روشن میشود. ولی گاها در این بین آدمهایی به پستمان میخورند که پاک ما را از خود دور میکنند٬ یا بیزار میکنند یا ما را درون منجلابی از افکار پلید و افسرده گرفتار میکنند. باعث میشوند فکر کنیم چه انسان بدبخت و سیه روزی هستیم٬ باعث میشوند فکر کنیم که وجودمان حیاتی نیست٬ بودن و نبودن مان اهمیتی ندارد٬ یا اگر دارد آنقدر اهمیت ندارد که کسی بخواهد برایش خطری کند یا از خودش بگذرد... گاهی بعضی ها احساسی به ما درباره ی خودمان میدهند که ممکن است واقعی نباشد ولی نمیتوانیم آن را نادیده بگیریم و بگوییم این حقیقت ندارد و بدون توجه به آن فکری که درباره ی خودمان میکنیم زندگی کنیم. آن احساسی که از آن فرد یا افراد میگیریم میتواند زندگیمان را متحول کند. میتواند ما را به آینده امیدوار یا کاملا ناامید کند.
و حالا جایی زندگی میکنیم که به هرکسی که نزدیک میشویم چنین حسی از او میگیریم. بجای اینکه حس کنیم چقدر فوق العاده و خاص هستیم٬ تنها به این نتیجه میرسیم که بود و نبودمان فرقی به حال هیچکسی ندارد٬ آدم خاصی نیستیم و بدون ما زندگی همچنان به خوبی و زیبایی ادامه پیدا خواهد کرد. کسی برایمان نمیجنگد٬ برای کسی مهم نیست واقعا چه حسی داریم یا آنقدر ارزشمند نیستیم که بخواهد حالمان را عوض کند٬ فداکاری کند٬ مسیرش را بخاطرمان عوض کند یا بخواهد آینده ای از زندگی اش را با ما ببیند. نه هیچکدام. ما هیچ نیستیم. ما نگاه هم نیستیم.
۵ فروردین ۹۴