غمگین بودن٬ وظیفه ی من است! وظیفه ای که بعضی روزها به عهده ام واگذاشته میشود.
حتی در روزهای جمعه کار و وظیفه ام بیشتر و سنگینتر از روزهای دیگر میشود؛ غروبهای جمعه باید با پشتکار و توانی باورنکردنی به غمگین بودن و دمق بودن بپردازم.
وظیفه ی من است چرا که اگر غمگین نباشم زندگی های بیشماری از هم خواهد پاشید و مردمان زیادی شادیشان را از دست می دهند و من به کاری که می کنم ایمان دارم و جور دیگری از آن را نمیتوانم تصور کنم.
بسیار دوست داشتم که یک نفر بود با هم صحبت میکردیم و شاید میخندیدیم٬ و آنموقع شاید میتوانستم این وظیفه ی خطیر را به یکی دیگر بسپارم ولی تا آنموقع انگار چاره ای جز انجام وظیفه ندارم....
جمعه ای پاییزی وقتی هیچ چیز در کار نبود و پوچ بود....